علیرضا جونمعلیرضا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دونه سیب

عزاداری و یک سری حرفای جامونده

1392/8/22 9:57
نویسنده : مامان جونت
387 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

بالاخره بعد از یه هفته خونه نشستن با مامان بزرگ(مامان بابایی) و عمه محدثه رفتیم مسجد واسه مراسم عزاداری امام حسین(ع).خیلی خوب بود آخه شب تاسوعا مخصوص حضرت عباسه و منم خیلی ابالفضلی ام.

یه دل سیر گریه کردم.این روزا خیلی غصه داریم من و بابایی.به خاطر شرایط سخت مالی هستش.امیدوارم تو که میای روزی پرباری با خودت بیاری و همه ی مشکلاتمون با اومدنت حل بشه.

راستی عزیز دلم الان حدود 1 هفته است سکسکه هاتو حس می کنم و خیلی خیلی احساس سنگین شدن می کنم دیروز رفتم مرکز بهداشت محلمون پرونده مو کامل کردم آمپولمم زدم هفته ای یه دونه آمپول دارم آخه دکتر گفته باز تو جات تنگه باید هفته ای یه دونه از این آمپولا بزنم.تازشم این هفته هم یه سری آمپول دارم واسه کامل شدن ریه ته عزیز مامان.

عزیزم یه کار ترجمه گرفتم که دارم رو اون کار می کنم سرم خیلی شلوغه.

واسه عمه محدثه هم دعا کن نی نی اش وزن بگیره مثل اینکه نی نی ش کوشولوئه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه سیب می باشد