اندر احوالات این روزها
سلام علیرضای مامان-9 اسفند 1392
الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم تو، تو خواب ناز هستی
این روزها حال خوبی نداری همش نق نق می کنی بی دلیل گریه می کنی رو زمین نمی مونی همش 5 دقیقه اونم اگه خیلی سرحال باشی.
سه شنبه 6 اسفند بردیمت پیش یه خانوم دکتر آخه تا شیر می خوردی یا دارویی می خوردی سینه ات خس خس می کرد .خانوم دکتر معاینه ات کرد گفت احتمالا رفلاکس داره سریع ببرید سونوگرافی.ما هم رفتیم سونوگرافی تا دیدیم بله رفلاکس داری اونم از نوع شدید.
داروهات رو هم گرفتیم و برگشتیم مطب خانوم دکتر ، دستور داروها رو بهمون داد و الان 3 روزه که داریم بهت دارو میدیم خدا کنه خوب بشی آخه همش شیر برمیگرده تو حلقت و تو رو از خواب ناز می پرونه
خیلی غصه تو می خوریم من و بابا این روزا
خداروشکر شب تا صبح رو خوب می خوابی.صبح هم یه 2 ساعت می خوابی تا ساعت 10 اینطورا
ولی از ظهر به اینور بد قلقی هات شروع میشه
راستی دیروز مامان بزرگ(مامان بابایی) بردتت حموم.آب ریخت رو صورتت تو هم جیغ و داد و فغان راه انداختی
چون خوشت نمیاد سرت رو ببرن زیر آب
مامانی هنوز خونه تکونی نکردیم منتظرم مامان بزرگ(مامان مامانی) کارهای خونه ی خودش تموم بشه بیاد پیش ما بهمون کمک کنه
راستی دیروز با هم رفتیم واسه مامانی مانتو و روسری خریدیم
غصه نخور واسه تو هم حتما یه چیزایی می خریم آخه یه عالمه لباس داری که قبلا مامان بزرگ و بابا بزرگ رو سیسمونی برات خریدن که دیگه واسه عید نیازی نباشه لباس بخریم برات دستشون درد نکنه