پسر گلم نیم سال از عمرت گذشت
نیم سال رو سپری کردی با تمام سختی ها و خوشی ها و .....
ببخشید که من دیر به دیر وبلاگت رو آپدیت می کنم
تقریبا 5 ماه و 20 روزت بود که دیدم پاهاتو تو دستت می گیری منم اینطوری شدم
کلا هر کار جدیدی که می کنی خیلی ذوق می کنم
6 ماه و یک هفته ات اینطورا که بود با تسلط بیشتری شیشه تو می تونی بگیری
کم کم داره سوپ خوردنت بهتر میشه سری اولی که سوپت رو کامل خوردی واقعا ذوق زده شدم آخه وقتی بهت سوپ میدادم اوق میزدی همش ولی این سری تو سوپت آبلیمو و رشته فرنگی ریخته بودم انگاری خیلی خوشت اومد و ضمنا سوپت رو هم با گوشکوب له کردم آخه سری های پیش با پشت قاشق له می کردم درشت درشت می موند به همون خاطر خوشت نمیومد ببخشید پسرم که اذیت شدی آخه می ترسیدم بد غذا بشی ولی خاله ساناز و بقیه ی خاله ها کلی دعوام کردن گفتن پسرکمون دندون نداره که بجووه بریز تو مخلوط کن براش له له بشه بتونه بخوره
الان دیگه باید پوره بهت بدم خدا کنه این ماه خوب وزن بگیری پسر گلم
راستی پریشب با هم رفتیم مراسم شب قدر مثل ما تا خود صبح بیدار بودی و احیا گرفتی
امشبم قراره بریم
انشالله امشبم پسر خوبی باشی و اذیت نکنی مامانی رو
دو هفته دیگه عروسی دایی امیر حسینه منم همش دغدغه ی لباس تو رو دارم
حالا بریم سراغ عکس ها
بریم نزدیک تر
بازم نزدیک تر
عاشق این عکستم
اینجا زیاد نمی تونی پاهاتو بگیری تو دستت فقط در حد اینه که زانوهاتو بلند کنی
2 تا عکس از خوابیدنت
اینم عکسات با لباسای جدیدت