نفس مامان رفت تو 6 ماه
یه جورایی دلم گرفته به یه چشم بهم زدن 5-6 ماه تموم شد
ولی بازم خداروشکر که تو سالمی
اول از همه ببخشید که 3 ماه واست کیک درست نکردم البته واقعیتش ماه سوم مصادف شد با شام غریبان خانوم فاطمه ی زهرا(س) و منم به احترام ایشون کیک درست نکردم.ماه چهارم هم درگیر واکسنت شدم چون خیلی بد بود تا دو روز بعد از واکسن حالت بد بود بعدشم که دیگه خیلی گذشته بود از روش.ماه پنجمت چون یه هفته قبلش سالگرد ازدواج و تولد بابایی بود و یه کیک بزرگ درست کرده بودم دیگه کیک درست نکردم گفتم به فکر جیب بابایی هم باشیم دیگه
ولی ایشالله اگه بتونم ماه ششم واست درست می کنم البته فکر کنم میفته به ماه رمضون ولی اشکال نداره
بذار از کارایی که می کنی برات بگم خوشگلم
5 ماه و 6 روزت بود که دیگه کاملا با تسلط خودت برگشتی.دیگه شیطنتات شروع شد واویلا
جدیدا یاد گرفتی تف می کنی و صدا در میاری هههههههههه
خداروشکر بیرون روی ت هم درست شد ولی هنوز خبری از دندون نیست
اشکال نداره دکترا میگن دیرتر دربیاد بهتره پس ما هم عجله نمی کنیم
عزیز دلم بالاخره نیکان خاله ساناز هم راه افتاد(چهاردست و پا) تازه دندونش هم دراومد و حسابی خاله سانازو خوشحال کرد
راستی پسر قشنگم از روز اول 6 ماهگیت غذای کمکی رو برات شروع کردم هر چند که مامانی(مامان بابا) نمی ذاره و هر چی دلش می خواد به تو میده ولی من خودم با برنامه ی خودم دارم جلو میرم و هفته ی اول رو بهت فرنی دادم خیلی دوس داری هفته ی دوم هم حریره بادوم دارم بهت میدم
حالا تا هفته ی بعد که انشالله برات سوپ درست کنم
فکر کنم از سوپ زیاد خوشت نمیاد چون اوق می زنی وقتی که می خوری
راستی یه کار دیگه ای که کردم اینه که تعداد پوشک هایی که مصرف کردی و تعداد شیر خشک هایی که خوردی رو نوشتم تو یه دفترچه یادداشت خخخخخخخخخخخ نه از روی خساست به خاطر یادگاری موندنش نوشتم
گفتم شاید یه روزی به درد یکی بخوره که بدونیم هر سایزی برای چه مدتی لازمه
چند شبه وقتی غلت میزنی تو خواب من نگرانتم خواب درست و حسابی ندارم.تو هم نمی دونم چرا انقدر گریه می کنی تو خواب.نمی دونم چته.
راستی عزیزم ماشالله هزار ماشالله گوش شیطون کر تو اصلا نمی ترسی ولی سید علی پسرعمه تو میگم خیلی می ترسه.
تازگیا هم وقتی پوشکتو عوض می کنم یا لباساتو عوض می کنم قلقلکت میاد بابایی انقده می خنده با خنده ی تو
ماشالله هزار ماشالله خیلی شیرین شدی
مامانی (مامان بابایی)و آقاجون(بابای بابایی) و عمو و عمه میگن کلی باید با تو وَر برن که تو بخندی
خوب معلومه بچه ی من سرسنگین و آقاست به هر کسی و همه وقت که نمی خنده
راستی این هفته پنجشنبه می خوایم با هم بریم عروسی.وااااای همه ی فامیلای بابایی تو رو می بینن
9 مرداد هم عروسی دایی جونه.
اینجا به زور شیشه تو دادم دستت ههه هنوزم نمی تونی مسلط شیشه تو بگیری تو دستت ولی پسرعمه ت خیلی ماشالله زبر و زرنگه خیلی زودتر از این وقتا تونست شیشه شو بگیره
مراحل غلت زدنت
اینجا دخمل کردمت
اینجا هم رفته بودیم قم با خاله و خانوادش
اینم تو با دخترخاله مهدیه
اینم از اولین غذای کمکی ت یعنی فرنی
اینجا هم دندونگیرت رو دادم دستت
این شلواری که تنت هست رو مامانی(مامان بابایی) برات دوخته که تو تابستون بپوشی خنک بپوشی
بهش میگیم شلوار خشایاری