علیرضا جونمعلیرضا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دونه سیب

سلام من را بعد از 4 ماه بپذیر پسرکم

سلام پسر مامان.ببخشید منو.میدونم خیلی تنبلی کردم و میدونم که هیچ عذر و بهانه ای هم قابل قبول نیست.توجیه نمی کنم خودمو واقعا تنبلی کردم. اول از همه از ماجراهای یک سالگیت شروع کنم.خیلی فکرا داشتم برای تولدت ولی نشد که همه رو اجرا کنم بگذریم تولدت رو انداختم روز ولادت پیامبر کردم(ص) و امام جعفر صادق(ع) یعنی 19 دی ماه که جمعه هم بود و چون تعدادمون زیاد بود انداختیم خونه ی آقاجون خاله زهرا و خاله سارا و خاله مریم و دایی حمید و دایی امیر حسین و عمه محدثه و عمو هادی و مامان بزرگا و آقاجون بودن خلاصه همه بودن جز .......... بابا بزرگ مهربون که دیگه پیشمون نبود البته مطمئنم روحش پیشمون بوده بعد ...
22 فروردين 1394

10 ماهگی و 11 ماهگی با هم

سلام عزیز مامان.ببخشید که دو ماهه وبلاگت رو به روز نکردم آخه اتفاق ناگواری افتاد. پدر بزرگت یعنی بابای من به رحمت خدا رفت.هممون داغون شدم از این داغ.خیلی سخت  بود خیلی یهویی بود رفتن بابا بزرگ.شب قبلش با هم تو خونه ی خاله زهرا بودیم.می خواستیم آش دندونی تو رو بخوریم.بابا بزرگ حالش خوب خوب بود تو رو بغل کرده بود واست شعر می خوند همون شعر معروفی که واسه همه ی بچه ها و نوه ها خونده بود. بابا جون قندی قندی / اسبتو کجا می بندی زیر درخت نرگس/ داغتو نبینم هرگز خدا به سر هیچکی نیاره من که خیلی داغون شدم آخه دخترا بابایی هستن خیلی به باباشون وابسته ان. هنوزم باورم نمیشه که دیگه نیست از خود ...
22 آذر 1393

بالاخره مروارید کوچولوها از راه رسیدن

عزیز مامانی امروز 10 آبان بالاخره نوک دندونای پایینیت زد بیرون مبارکه عزیز دلم این روزا حالت خیلی بده چون دو روز پیش شدیدددد تب کردی نزدیک به 40 درجه بردیمت دکتر بهت آمپول دگزامتازون زدیم چهره ت زرد شده،عصبی شدی،ضعیف شدی،همش گریه می کنی بی قراری غر میزنی جیغ می کشی خلاصه خیلی وضعیت بدیه،اصلا نه خودت می خوابی نه میذاری من بخوابم تا بد خدانگهدار ...
10 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه سیب می باشد