علیرضا جونمعلیرضا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دونه سیب

9 ماهگی با یه عالمه اتفاق خوشایند

تو 9 ماهگی اتفاقای خیلی خوبی افتاد اولیش اینکه تونستی خودت بشینی این نشستنت خیلی دلمو می بره وقتی از آشپزخونه میومدم دیدم خودت کم کم و با احتیاط دستتو میذاری زمین و ستونت می کنی و میشینی ولی خیلی مراقبی که نیفتی. اتفاق خیلیییییییییییییییییی خوب بعدی اینه که بالاخره تونستی چهاردست و پا بری هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا-11 مهر بود که تونستی چهاردست و پا بری خوشگلم چقدر واسه این 2 تا اتفاق لحظه شماری می کردم!!!! خداروشکر بالاخره دیدم یه اتفاق خوب دیگه ای که افتاد این بود که دست دستی کردی.تقریبا اوایل مهر بود یه بار که برده بودمت حموم به آب میزدی و شالاپ شولوپ صدا درمیاوردی از اونجا بود که دست دستی رو یاد گرفتی عروسی ...
28 مهر 1393

8 ماهگی

سلام قند عسل مامان،میوه ی زندگی مامان،همه کس مامان ببخشید 2 ماهه نیومدم چیزی برات بنویسم آخه خیلی سرمون شلوغ بود همش پیگیر کارای عروسی عمو هادی بودیم که شکر خدا تموم شد تو 8 ماهگی و اوایل 9 ماهگی 2 تا کلمه ی زیبای  مـــــــــــــامــــــــان  و  بــــــــــــــــابـــــــــــــا  رو تونستی ادا کنی الهی فدات شم مامانی-20 مرداد بابا گفتی و 20 شهریور ماما عکسای 8 ماهگیت عسل مامان وقتی میخوای جلب توجه کنی جیغ میزنی و قیافت اینطوری میشه اینجا موقعی بود که تازه یاد گرفته بودی یه پاتو خم کنی که کم کم چهاردست و پا بری  ...
28 مهر 1393

7 ماهگی ات هم به پایان رسید

چقدر زود می گذره پسرم امروز که دارم برات می نویسم 7 ماه و 6 روزته و من بدن درد شدید دارم به خاطر سرماخوردگی 16 مرداد تولدم بود و بابایی برام یه گوشی موبایل خرید دستش درد نکنه خداروشکر این ماه وزنت خوب شد و از صدک 15 زدی بالا قربونت بشم خیلی خوشحالم خیلیییییییی تازگیا یاد گرفتی دستت رو میزنی به دهانت صدا درمیاری آبابابابابابابا انقدر می چرخی کمتر از سینه خیز رفتن نیست از اینور اتاق به اونور اتاق فعلا هم از دندون خبری نیست و من عجله ای ندارم راستی عروسی دایی امیر حسین هم تموم شد درسته خیلی حرص خوردم ولی خوب بود در کل حالا منتظر عروسی عمو هادی هستیم حالا بریم سراغ عکسا ...
18 مرداد 1393

پسر گلم نیم سال از عمرت گذشت

نیم سال رو سپری کردی با تمام سختی ها و خوشی ها و ..... ببخشید که من دیر به دیر وبلاگت رو آپدیت می کنم  تقریبا 5 ماه و 20 روزت بود که دیدم پاهاتو تو دستت می گیری منم اینطوری شدم کلا هر کار جدیدی که می کنی خیلی ذوق می کنم  6 ماه و یک هفته ات اینطورا که بود با تسلط بیشتری شیشه تو می تونی بگیری کم کم داره سوپ خوردنت بهتر میشه سری اولی که سوپت رو کامل خوردی واقعا ذوق زده شدم آخه وقتی بهت سوپ میدادم اوق میزدی همش  ولی این سری تو سوپت آبلیمو و رشته فرنگی ریخته بودم انگاری خیلی خوشت اومد و ضمنا سوپت رو هم با گوشکوب له کردم آخه سری های پیش با پشت قاشق له می کردم درشت درشت می موند به همون خاطر خوشت نمیومد ببخشید پسرم ک...
27 تير 1393

نفس مامان رفت تو 6 ماه

یه جورایی دلم گرفته به یه چشم بهم زدن 5-6 ماه تموم شد ولی بازم خداروشکر که تو سالمی اول از همه ببخشید که 3 ماه واست کیک درست نکردم البته واقعیتش ماه سوم مصادف شد با شام غریبان خانوم فاطمه ی زهرا(س) و منم به احترام ایشون کیک درست نکردم.ماه چهارم هم درگیر واکسنت شدم چون خیلی بد بود تا دو روز بعد از واکسن حالت بد بود بعدشم که دیگه خیلی گذشته بود از روش.ماه پنجمت چون یه هفته قبلش سالگرد ازدواج و تولد بابایی بود و یه کیک بزرگ درست کرده بودم دیگه کیک درست نکردم گفتم به فکر جیب بابایی هم باشیم دیگه ولی ایشالله اگه بتونم ماه ششم واست درست می کنم البته فکر کنم میفته به ماه رمضون ولی اشکال نداره بذار از کارایی که می کنی ...
25 خرداد 1393

وارد 5 ماه شدی نفس مامان

وقتی 4 ماه و 2 هفته ات شد تونستی بالاخره یه کمی جغجغه هاتو و عروسکاتو تو دستت بگیری غلت زدن هم یه کمی میری و دوباره برمیگردی فعلا کامل نمی تونی غلت بزنی البته 7 خرداد مصادف با 4 امین سالگرد ازدواج مامان و بابا و تولد 32 سالگی بابایی تونستی خودت برگردی ولی بازم دستت رو نتونستی از زیرت دربیاری ولی اشکال نداره همینم غنیمته هههههههه 2 خرداد آش دندونی سید علی پسر عمه ات رو خوردیم به تو هم دادیم فکر می کنم یه هفته 10 روز دیگه دندون تو هم دربیاد آخه لثه هات سفید و متورم شده و دستاتو سفت می مالی به لثه هات انگشتمو که می کشم به لثه هات یه چیزایی حس می کنم ولی فعلا نترکیده لثه هات اینم عکسای ماه پنجم اینجا ...
9 خرداد 1393

پسرم 4 ماهه شدی

پسرم ببخشید خیلی دیر اومدم به وبلاگت آخه اذیتات خیلی بیشتر شده و خوابت کم شده.14 اردیبهشت 4 ماهت کامل شد و دوباره واکسن زدی بر خلاف 2 ماهگی ت که 3 تا واکسن زده بودی و می گفتن سخت تر از 4 ماهگیه، این سری خیلی اذیت شدی.تبت تا 38.5 هم رفت و من خیلی غصه خوردم داشتم از ترس سکته می کردم سریع پاشویه ات کردم .پسرم مثل اینکه از 3 ماهگی دیگه منو شناختی چون موهام بدجوری داره میریزه ولی فدای سرت خوشگل پسرم. حالا یه سری از عکسای 4 ماهگی تو میذارم اینجا داشتیم می رفتیم قم و جمکران اینجا بین راهه نگه داشتیم که صبحانه بخوریم.ضمنا اینجا اولین سفرته عزیز دل مامان.5 اردیبهشت سال 93 هستش که شما 3 ماه و 21 روزته اینجا فرد...
9 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه سیب می باشد